از خدا می آیی از فراسوی زمان
از فراسوی هزاران برهوت
همه افسرده و سرما زده فصل سپید
چشمه ها یخ زده آویزانند
همچو در بند یکی دیو سفید
حس پرواز قناری ها را
در تصرف دارد
مشت بوزینه این جنگل پیر
از خدا می آیی
و چه آرام و چه دیر
قلبهامان تا سر حد تپش
دل پر از شوق امید
و تو هم می آیی
دست در دست نسیم
تکیه بر دوش افق
پشت یک هاله نور و سوار بر زورق باد
دشت بوی تو را می گیرد
غنچه ها می رویند
بلبلان مست در آغوش بهار
روی پیشانی صدها برهوت صد هزاران چشمه
خنده ها می کارد
دست باران نوازشگر تو
روی سجاده هر لاله و یاس
از گلوی گل سرخ
می کشاند بیرون
خار عصیانگر ظلم
شب و روزش همه روز
و چه خوب است آنروز .....
الهم عجل لولیک الفرج