روزهایی ... همچون چشمان جغد
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۶ ب.ظ
این گلوی من است
خواه بفشار
خواه مهمان بوسه شمشیر کن
روزها روشنند و شب ها تاریک
تاریکی های من در ابهام غرقند
و اما روزها
روشنایی روزهای من .. همچون روشنایی چشم های شوم شبی است که شکار خود را به نظاره ایستاده است.
ای روزهایی که
انتظار ... مرا می کشید
به چه امید
گام های مرا به نظاره ایستاده اید
نمی شنوم
هان؟.. چه می گویید؟
بلند بگویید
همچو فریاد یک ماهی
حرف های گنگتان نامفهوم است
نمی دانم
چهره تارکتان به چشمم روشن است
یا چهره روشنتان را تاریک می بینم
آه
ای میان روزها
آخرین روسیاه
ای خشمگین کین آگین
ای خفه آرام
در آغوش سرنوشت
ای مرگ
آغوش من در انتظار گرفتنی تنگ است
ای شب چهره
ای بنجه افکنده در بنجه خورشید
این گلوی من است
خواه بفشار
خواه مهمان بوسه شمشیر کن
ماهی به آب زنده است و انسان به امید
باید اعتراف کرد امید چیز خوبی است
اگر آن را داشته باشی به حتم روزی به کارت خواهد آمد.