اگه لطف کنین و به شعرهام نظر بدین ممنون می شم .
شایدسال سوم دبیرستان ، اوایل مهر ماه و شروع سال تحصیلی . تا وارد کلاس شد و منو توی کلاس دید خیلی ناراحت شد. از چهره اش کاملا مشخص بود. شاید با خودش می گفت ای وای ، این پسره شلوغ کار که بازم سرو کله ش اینجا پیدا شد. حالا چطوری با این ... تا آخر سال تحصیلی سر کنم .
آخه آقای کاظمی زاد تجربه استادی منو در دوران شلوغ کاریمو توی کلاس داشت .دبیر جغرافیا و تاریخ انصافا مرد شریفی بود. متین و مؤدب . همچنین آرام و باوقار. چندین هفته به همین منوال گذشت و حتی نمرات بیست من هم نتونست نظر ایشونو نسبت به من تغییر بده . می گفت حتما تقلب کردی! ولی من به خاطر همان خصوصیات خوبش رفته رفته علاقم به ایشون بیشتر می شد. یه شعری براشون نوشتم و بعد از کلاس بین راه با دست خط خودم و با یک خودنویس کادو شده بهشون تقدیم کردم. کادو رو قبول نکرد ولی نامه رو گرفت.
استاد ارجمندم آقای کاظمی زاد این جان من فدایت جانم مبارکت باد
بعد شمع خنده هایت گریه ها دارم بسی
ای مـراد انتــظار لحـظه دلـواپسـی
معنی چشمان تو رنگین کمان هفت رنگ
ای نگاهت آسمانی ، ارغوانی ، اطلسی
تا نسیمی از شمیم موی تو بو می برد
واله می گردد نسیم از بوی تو همچون خسی
غنچه ها پژمرده شد با رقص یک بوزینه ای
ای نسیم پر طراوت کی ز دریا می رسی
تیک تاک قلب ساعت های دنیا سکته کرد
بعد ازین خوابند دیگر لحظه ها از بی کسی
بغض هایی در گلو یی مانده است
حرف های پشت و رویی مانده است
در درون مردمان گنگ و لال
ناشنیده گفتگویی مانده است
گفت به من دلبر زیبا که تو زیبا نه ای
لایق این چشم و بر و زلف دل آرا نه ای
********
لاغری و گودی رخ های تو پیدا شده
لایق و شایسته این گنبد مینا نه ای
چندی از نیمه شب رفت ولی
چشم حیران من و این دل بی تاب هنوز
نگران دم صبح است
که می آید زود
هر دم از پرده چشم صحنه ای می گذرد
یا که آواز حزین تاری
می نوازد آرام
دخترکان اشکم
رقص کنان می آیند
وز سر صحنه به این گود فرو می غلطند
سجده کنان می میرند
من خواب دیده ام
من خواب خودم را خواب دیده ام
من خواب تو را هم خواب دیده ام
آنجا که خون بود و ..
خاک و خاکستر و شهاب
من آب دیده ام
چیستند ؟
این بوته های بزرگ ................................. یا این درخت ها ؟
وین تلّ کودکانه ...................................... این رشته کوه ها ؟
آسمان غمگین یک مهتاب بود مثـل یک دریا دلـش در تاب بود
کوله بار غربت و درد و فــراق این همه بر دوش آن مهتاب بود
به نام خـداوند مهـتاب و آب خدای صـمیمی و زیبا و ناب
به نام خداوند عشق و امید که مهر و سلام و صفا آفرید
از خدا می آیی از فراسوی زمان
از فراسوی هزاران برهوت
همه افسرده و سرما زده فصل سپید
چشمه ها یخ زده آویزانند
همچو در بند یکی دیو سفید
ای مادر خاک مهــربانی برجا و همیشه جاودانی ..
در دامن خود مرا نگهدار تا روز پســــین خدا نگهدار
برای دیدن تمام شعر ادامه مطلب را بخوانید.