- ۱ نظر
- ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۶
چندی از نیمه شب رفت ولی
چشم حیران من و این دل بی تاب هنوز
نگران دم صبح است
که می آید زود
هر دم از پرده چشم صحنه ای می گذرد
یا که آواز حزین تاری
می نوازد آرام
دخترکان اشکم
رقص کنان می آیند
وز سر صحنه به این گود فرو می غلطند
سجده کنان می میرند
من خواب دیده ام
من خواب خودم را خواب دیده ام
من خواب تو را هم خواب دیده ام
آنجا که خون بود و ..
خاک و خاکستر و شهاب
من آب دیده ام
از خدا می آیی از فراسوی زمان
از فراسوی هزاران برهوت
همه افسرده و سرما زده فصل سپید
چشمه ها یخ زده آویزانند
همچو در بند یکی دیو سفید