چکامه ها

دلنوشته ها ، اشعار و چکامه های من

چکامه ها

دلنوشته ها ، اشعار و چکامه های من

چون که در آغوش آتش سوختند
عشــق را پروانـه ها آموختند
این پر پروانه ها تنها نسوخت
شعله ها هم اندک اندک سوختند
از فــروغ چهره عاشـق وشان
نازنینان چــهره ها افروختند
هر دو سوی این حکایت باختند
باختند آن هر چه را اندوختند
تا که باز افتد به دام چشم ها
چشم ها را بر قدم ها دوختند

طبقه بندی موضوعی
......................................................................... .........................................................................

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای کاظمی زاد» ثبت شده است

شایدسال سوم دبیرستان ، اوایل مهر ماه و شروع سال تحصیلی . تا وارد کلاس شد و منو توی کلاس دید خیلی ناراحت شد. از چهره اش کاملا مشخص بود. شاید با خودش می گفت ای وای ، این پسره شلوغ کار که بازم سرو کله ش اینجا پیدا شد. حالا چطوری با این ... تا آخر سال تحصیلی سر کنم . 

آخه آقای کاظمی زاد تجربه استادی منو در دوران شلوغ کاریمو توی کلاس داشت .دبیر جغرافیا و تاریخ انصافا مرد شریفی بود. متین و مؤدب . همچنین آرام و باوقار. چندین هفته به همین منوال گذشت و حتی نمرات بیست من هم نتونست نظر ایشونو نسبت به من تغییر بده . می گفت حتما تقلب کردی! ولی من به خاطر همان خصوصیات خوبش رفته رفته علاقم به ایشون بیشتر می شد. یه شعری براشون نوشتم و بعد از کلاس بین راه با دست خط خودم و با یک خودنویس کادو شده بهشون تقدیم کردم. کادو رو قبول نکرد ولی نامه رو گرفت. 

استاد ارجمندم

استاد ارجمندم آقای کاظمی زاد        این جان من فدایت جانم مبارکت باد

  • ابوالفضل جعفری